کد مطلب:106616 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159

خطبه 231-ایمان











[صفحه 335]

از خطبه های آن حضرت (ع) است: عواری با تشدید یاء: جمع عاریه است و چنان كه گفته اند گویا منسوب به عار می باشد، به اعتبار آن كه طلب كننده ی آن متحمل ننگ و عار می شود. براءه: بیزاری جستن شغرت البلده: شهر بی سرپرست ماند (یك نوع از ایمان، ایمانی است مستقر كه در عمق دلها ثابت و برقرار می باشد و نوع دیگر ایمانی است كه به صورت عاریه تا موقع معینی میان دلها و سینه ها در نوسان است پس هر گاه كه انگیزه ی بیزاری از كسی برای شما پدید آید وی را مهلت دهید تا موقعی كه مرگش فرا رسد، زیرا ساعت مرگ هنگام بیزاری فرا می رسد) و هجرت نیز بر همان و صفت نخستین خود باقی است. خداوند به مردم روی زمین چه آنان كه ایمان خود را پنهان دارند یا آشكار كنند، نیازی ندارد، عنوان هجرت را روی كسی نمی توان گذارد، جز آن كه حجت خدا را در روی زمین بشناسد پس هر كه او را شناخته به وجود وی اقرار داشته باشد هجرت كننده است و كسی را كه حجت بر او تمام شده به گوشش شنیده و بر دلش نشسته است، نمی توان مستضعف به حساب آورد. همانا شناختن امر ما، كار بسیار دشواری است و به جز بنده ی مومن كه خداوند قلبش را به ایمان آزموده است، آن را نپذیرد و سخنان ما ر

ا جز سینه ها و حافظه های امانت پذیر و عقلهای سالم نگهداری نمی كنند. ای مردم! پیش از آن كه فتنه و فساد پای بگیرد، مهار خود را لگدمال كند و خردها را دگرگونه كند و پیش از آن كه مرا در میان خودتان نبینید، آنچه می خواهید از من بپرسید چرا كه من به راههای آسمانی از راههای زمین آشناترم.) در این خطبه راجع به چند مساله بحث شده است. 1- مساله ی اول: فمن الایمان... اجل معلوم، در این عبارت امام (ع) ایمان را به دو بخش تقسیم فرمود. زیرا معنای ایمان عبارت است از تصدیق به وجود حق تعالی و صفات كمال و جلال وی و نیز اعتراف به صداقت پیامبر (ص) و آنچه از طرف خداوند آورده است، حال اگر این گونه عقاید، آن چنان در دلها نفوذ كند كه ملكه ی وجودی انسان شود، ایمان مستقر و ثابت خواهد بود، ولی اگر چنین نباشد بلكه در برخی احوال در معرض زوال و تغییر باشد، ایمان متزلزل و ناپایدار می باشد و حضرت این گونه عقاید را تعبیر به عواری كرده است به دلیل این كه مانند وسایلی است كه انسان به عاریه از دیگری می گیرد كه باید موقعی آن را به صاحبش برگرداند، و به اعتبار آن كه درست در دلها جایگزین شده است آن را جا گرفته در میانه ی دلها و سینه دانسته است و برخی از

شارحان عبارت بالا را چنین خلاصه كرده كه ایمان بر دو گونه است: یكی ایمان خالصانه و بی غل و غش، و دیگری ایمان منافقانه می باشد. الی اجل معلوم، این عبارت به منظور ترشیح برای استعاره ی عواری آمده است زیرا چنان كه خاصیت شیئی عاریه ای آن است كه در دست عاریه گیرنده دوام ندارد، این قسمت ایمان نیز در معرض تغییر و زوال قرار دارد، این تقسیم ایمان بر دو بخش چنان كه نقل شد بر طبق نسخه ی سیدرضی و نسخه های معتبر بسیاری از شارحان می باشد، اما در نسخه ای كه ابن ابی الحدید شرح داده ایمان را به سه بخش تقسیم كرده است، قسمتی از ایمان آن است كه ثابت و مستقر در دلها جای دارد و دیگری آن است كه به عاریت در دلها قرار دارد، و قسم سوم ایمانی است عاریتی كه تا مدت معینی در میانه ی دلها و سینه در نوسان و اضطراب است و سپس نامبرده در شرح آن بیاناتی دارد كه خلاصه ی آن چنین است: كه بخشی از ایمان آن است كه با دلیل و برهان در دلها جایگزین شده و این ایمان حقیقی می باشد، بخش دیگر ایمانی است كه برهانی نیست بلكه با استدلالهای جدلی ثابت شده مانند ایمان بسیاری از كسانی كه تحقیقات عقلی نكرده اند و عقیده هایشان بر قیاسهای جدلی كه به مرحله ی برهان نرسیده

تكیه دارد و حضرت آن را عاریه در دلها نامیده است كه اگر چه در دل جای دارد كه محل ایمان حقیقی است اما از این باب كه در معرض تزلزل و خروج است مانند چیزی است كه به طور عاریه در خانه ای قرار دارد، و بخش سوم ایمانی است كه نه مستند به برهان است و نه به قیاسهای جدلی بلكه از راه تقلید و حسن ظن به گذشتگان و یا از اعتماد به امامی كه مورد اعتقاد می باشد پیدا شده است و این قسم را حضرت عاریه میان دلها و سینه ها نامیده زیرا پایینتر از بخش دوم و ضعیفتر از آن و نزدیكتر به زوال می باشد. شارح نامبرده این سخن امام را كه ایمان مستعار فقط تا هنگام مرگ باقی است به دو قسم اخیر ارتباط داده است زیرا كسی كه ایمانش با قیاس جدلی اثبات شود گاهی به درجه ی یقین و برهان می رسد، و آن در موقعی است كه با نظر دقیق بنگرد و مقدمات یقین آور بیاورد، ولی اگر مقدمات آن ایمان در نظرش ضعیف آید عقیده اش تا مرحله تقلید پایین می آید و به این طریق ایمان دو قسم اخیر محدود می شود به اجل معلوم به دلیل این كه هر دو در معرض زوال می باشند، این بود شرحی كه ابن ابی الحدید با توجه به متنی كه از نهج البلاغه مولی در هنگام شرح در دست داشته است اما اصل مطلب آن است كه ا

گر این روایت درست هم باشد، باز به همان معنا و تقسیمی برمی گردد كه ما بیان داشتیم زیرا ایمان چه برهانی و چه غیر برهانی باشد اگر به حد ملكه برسد و راسخ باشد، ایمان ثابت و مستقر است وگرنه عاریتی است و من گمان دارم كه قسم دوم در متن شارح معتزلی تكراری است كه سهوا از قلم نویسنده صادر شده است، خدا می داند. 2- مساله دوم: فاذا كانت لكم براءه... حد البراءه، هر گاه شخصی را گنهكار یافتید او را به طور كلی از هدایت محروم ندانید و در بیزاری جستن از وی شتاب نكنید بلكه او را مهلت دهید زیرا تا فرا رسیدن مرگ احتمال برگشتن و توبه كردن می باشد، به دلیل این كه حتی برای كافر كه بزرگترین گناهان را كه شرك است مرتكب می شود احتمال ایمان آوردن و توبه كردن می رود تا چه مسلمانی كه مرتكب گناه می باشد و اگر مرگش فرا رسید و گناهان خود را تدارك نكرد آن وقت هنگام برائت جستن از وی فرا می رسد زیرا پس از مرگ امید و انتظار و برگشتن از گناه باقی نمی ماند، برخی از شارحان گفته اند مراد از این بیزاری جستن، طرد مطلق و بیزاری كلی است كه تا پیش از مرگ روا نیست وگرنه بیزاری مشروط از فاسق قبل از مرگ هم جایز است یعنی از گناهكار بیزاری بجوید تا موقعی كه آل

وده به گناه است و توبه نكرده باشد. 3- مساله سوم: و الهجره قائمه علی حدها الاول، حقیقت معنای لغوی هجرت، ترك منزل و رفتن به منزلی دیگر می باشد، و این كه از نظر عرف مسلمین به هجرت در زمان حضرت رسول اكرم اختصاص یافته آن را بطور كلی از معنای لغویش خارج نمی سازد، این جا نیز مراد امام (ع) از این كه می فرماید: هجرت بر حد نخست خود باقی است، آن است كه در این زمان هر كس برای احیای دین خدا و شناخت معارف حقه ی اسلام حركت كند و به امام و رهبر توحیدی خود بپیوندد مهاجر حساب می شود زیرا او نیز ترك باطل كرده و به جانب حق شتافته است، و این مطلب به دو دلیل اثبات می شود، یكی دلیل نقلی و دیگری دلیل عقلی اما دلیل نقلی خود، دو راه دارد: الف- آیه ی قرآن (و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما كثیرا وسعه) در این قسمت از آیه، خداوند هر كس را كه وطن و زندگانی خود را برای به دست آوردن دین خدا و اطاعت فرمان او ترك كند مهاجرش خوانده است و چون واژه ی من طبق تحقیقی كه در علم اصول فقه به عمل آمده عمومیت دارد و همه كس را شامل می شود پس تمام كسانی كه در راه دین خدا مسافرت می كنند مهاجر خواهند بود. ب- دلیل نقلی دیگر سخن پیامبر اكرم است كه

می فرماید: (مهاجر كسی است كه از آنچه خدا بر او حرام كرده، دوری كند) و این واضح است كه هر كس از گناه و مخالفت پیشوایان دین دست بردارد و به اطاعت و پیروی آنان رو آورد، از حرام خدا هجرت كرده و مهاجر به حساب می آید. و اما دلیل عقلی: همچنان كه هر كس وطن خود را برای رسیدن به حضور پیامبر ترك كند مهاجر است كسی هم كه وطن خود را ترك كند تا به حضور جانشین او از خانواده ی طاهر و مطهرش برسد نیز مهاجر خواهد بود، زیرا مطلوب و هدف در هر دو مورد یكی است و آن سفر در راه خدا و طلب دین او می باشد خواه كه به سوی پیامبر باشد یا جانشینان او، زیرا میان آن حضرت و امامان معصوم (ع) جز مقام نبوت و امامت تفاوتی نیست و این هم دلیل بر این نمی شود كه هجرت مورد نظر منحصر به رفتن حضور پیامبر باشد، حال اگر اشكال شود كه این مطلب با سخن پیامبر اكرم تطبیق نمی كند زیرا فرموده است: (پس از فتح مكه هجرتی نیست) تا آن جا كه عمویش عباس از آن حضرت خواهش كرد كه نعیم بن مسعود اشجعی را از این عموم نفی و استثنا كند، و پیامبر هم به وی اجازه ی خروج داد، در پاسخ می گوییم برای جمع بین دو دلیل (سخن امام و قول پیامبر (ص)) نفی حكم هجرت در سخن پیامبر را، بر هجرت از

مكه حمل می كنیم و سلب این مورد خاص دلیل بر سلب تمام موارد نخواهد بود، و نتیجه ی این فرمایش امام (ع) كه یاد از هجرت می كند، می خواهد مردم را به این امر متوجه كند كه برای كسب معارف دین و عمل به آن بكوشند و به این منظور از دریای معنویت او، و خاندان معصومش كسب فیض كنند، به این دلیل كه فضیلت مهاجرت در راه خدا نصیبشان می شود و به درجات و ثواب هجرت كنندگان صدر اسلام خواهند رسید. 4- مساله ی چهارم: ما كان فی الارض... و معانیها، در شرح این عبارت برخی شارحان به اختلاف سخن گفته اند از آن جمله مرحوم قطب الدین راوندی می گوید: حرف ما، نافیه است كه معنای عبارت این است: خداوند هیچ گونه نیازی به ساكنان روی زمین ندارد كه بخواهند دین او را پنهان كنند یا آشكار سازند، و نیز ایشان حرف من را برای بیان جنس گرفته اند. اما شارح معتزلی ابن ابی الحدید، نافیه بودن ما را نپذیرفته و می گوید: اگر چنین باشد این جمله در میان دو جمله ی مربوط به یكدیگر، معترضه و بیگانه خواهد بود، و به این دلیل ما را به معنای مدت گرفته كه معنای جمله چنین می شود، هجرت به ارزش نخستین خود، تا وقتی باقی است كه خداوند نیاز به مردمی دارد كه در، روی زمین دین وی را در د

ل نگهدارند و یا آن را آشكار سازند و سپس این معنا را با عبارتی دیگر چنین توجیه می كند كه: یعنی تا هنگامی كه عبادت مطلوب خداست و تكلیف به آن از طرف وی برای ساكنان زمین باقی باشد، و این تعبیر تا حدودی شبیه معنای این دعاست كه انسان از خدا می خواهد و می گوید: خدیا مرا تا زمانی زنده نگهدار كه زندگی برایم خیر باشد، و بر طبق این معنا، واژه ی حاجه درباره ی خداوند، استعاره از طلب عبادت به سبب تكلیف و اوامر صادره از ناحیه ی وی می باشد، چنان كه گویا به آن نیازمند می باشد، ولی حق آن است كه می توان ما را نافیه گرفت، در عین حال، اتصال و تناسب جمله را هم با ماقبلش حفظ كرد زیرا موقعی كه حضرت این همه مردم را برای طلب دین و پرداختن به عبادت خداوند تشویق و ترغیب می كند ممكن است برخی تصور كنند كه شاید خداوند نیازی به عبادت بندگان دارد، لذا به منظور دفع این توهم این سخن را بیان فرموده است، بنابراین معنای عبارت امام چنین می شود: هجرت بر همان معنای اول خود باقی است و بر هر كسی كه برای جستجوی دین حق مسافرت كند صدق می كند، پس شایسته است كه مردم در طلب دین به سوی امامان حق، هجرت كنند اما باید دانست كه این توجه خداوند نسبت به هجرت كنند

گان در راه حق به این دلیل نیست كه خداوند نیازمند به كسانی از ساكنان زمین باشد كه دین وی را در دل نهان دارند و یا آن را آشكار كنند، زیرا حق تعالی غنی مطلق است كه هیچ گونه نیازی در وی نمی باشد. مساله پنجم، لا تقع اسم الهجره... قلبه، در این عبارت بیان شده است كه شرط صدق هجرت بر كسی كه به سوی امام وقت خود مسافرت می كند، آن است كه امام را بشناسد و معرفت به حق او، داشته باشد زیرا امام است كه حافظ دین می باشد و منبعی است كه باید از آن معارف الهی را جستجو كرد، لذا فرمود: هیچ وقت نمی توان كسی را مهاجر خواند مگر آن گاه كه معرفت به حقانیت امام در روی زمین داشته باشد. فمن عرفها و اقربها فهو مهاجر، در معنای این عبارت دو احتمال وجود دارد. الف- پس از بیان مصداق مهاجرت، توضیح می دهد كه معرفتی كه شرط صدق كردن مهاجرت است آن معرفتی است كه وی را وادار به رفتن به سوی امام سازد نه شناختی در سطح پایین. ب- احتمال دیگر این كه تنها، شناختن امام و اقرار به حقانیت او، و گرفتن معارف از وی در صدق مهاجرت كافی است اگر چه به سوی او نرود، و، وی را مشاهده نكند، چنان كه به مقتضای سخن پیامبر اكرم، ترك حرام خدا هجرت است زیرا چنان كه گذشت، فرمود:

مهاجر كسی است كه حرام الهی را ترك كند. و لا یصدق (یقع خ) اسم الاستضعاف علی من بلغته الحجه، در این عبارت نیز دو احتمال وجود دارد. یكی این كه كلمه ی اخبار كه مضاف بوده حذف شده و مضاف الیه آن كه الحجه می باشد باقی مانده است و معنای سخن حضرت چنین است: كسی كه از وجود امام در زمان خود آگاهی و اطلاع دارد حكم استضعاف بر او، بار نیست. احتمال دوم آن كه مراد از حجت اخبار و روایاتی باشد كه از طرف امام نقل می شود و واجب است كه طبق آنها عمل شود، نه آگاهی و اطلاع از وجود امام. قطب راوندی می گوید: ممكن است این سخن اشاره به یكی از دو آیه ی قرآن باشد: الف- (ان الذین توفهم الملائكه ظالمی انفسهم قالوا فیم كنتم، قالوا كنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها فاولئك ماویهم جهنم و ساءت مصیرا.) پس مراد حضرت آن است كه هر كس امام را بشناسد و احكام و دستورالعملهای الهی را درست درك كند چنین شخصی هرگز مستضعف نیست اگر چه در وطن خود باشد و زحمت سفر به جانب امام را بر خود هموار نكند چنان كه یادشدگان در آیه ی مذكور نمی توانند خود را مستضعف به حساب آورند. ب- آیه ی بعد، پشت سر همین آیه است كه می فرماید: (الا المستضعفین

من الرجال و الولدان لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا اولئك عسی الله ان یعفو عنهم.) یعنی آنان كه در این آیه ذكر شده اند، به این دلیل مورد عفو می باشند كه ناتوان بودند و قدرت بر مسافرت و جلای وطن نداشتند، اما كسانی كه در زمان امام بودند، آن حضرت را شناختند و قول او را درك كردند مستضعف نیستند بلكه مهاجرند چرا كه بر مردم زمان پیامبر، مسافرت و ترك وطن برای صدق هجرت لازم و واجب بود، اما بر آنان كه در دورانهای بعد بودند، مسافرت لازم نبود، بلكه كافی بود كه امام را بشناسند و به دستورالعملهای وی عمل كنند، اگر چه طی مسافتی نكنند. شارح پس از بیان گفتار قطب راوندی می گوید: به نظر من این فراز از سخن امام اشاره به این است كه هر كس دعوت امام را شنیده حجت بر وی تمام است و اگر از مهاجرت به طرف او كوتاهی كند در حالتی كه قدرت داشته، در این عمل معذور نیست و نمی تواند خود را جزء آن مردان و زنان و فرزندان مستضعف به شمار آورد كه عذرشان پذیرفته است بلكه مورد ملامت و مستحق كیفر الهی است مانند كسانی كه بهانه تراشی می كنند و هنگام مرگ در پاسخ فرشتگان می گویند: ما در روی زمین مستضعف بودیم بنابراین، این فرمایش حضرت، ویژه كسانی است كه ت

وانایی سفر به سوی امام خود را دارند نه ناتوانهایی كه اهل استضعاف می باشند، ولی باید توجه داشت كه این احتمال در صورتی درست در می آید كه اطلاق مهاجر بر انسان در كلام پیشین مشروط به معرفت امام با مشاهده و سفر به جانب او باشد، زیرا اگر بدون آن مهاجرت صدق كند، در ترك آن، منع و ملامتی نخواهد بود. مساله ششم: ان امرنا صعب مستصعب، مقصود از واژه ی امر كه امام آن را صعب و مستصعب شمرده است موقعیت كمالی ائمه اطهار و خاندان رسالت می باشد كه برای دیگران فوق تصور است. و همین ویژگی است كه باعث می شود از آنان كارهایی سرزند كه دیگران عاجز و ناتوانند و از گذشته و آینده خبر می دهند همان گونه كه خود حضرت از آینده ی تاریخ خبر داد چیزهایی كه بعدها مو به مو، به وقوع پیوست و مانند قضاوتها و داستانهای شگفت انگیزی كه از آن حضرت نقل شده است و تحقق این امور برای كسی میسر نمی شود جز پیامبران و جانشینان برحق ایشان و نیز درك این مقام ویژه از اندیشه ی محدود انسانهای عادی خارج است و كسی نمی تواند آن را بپذیرد و تحمل كند مگر روحیه ی انسانهایی كه خداوند به سبب ایمان، آن را آزمایش و امتحان فرموده باشد چنان كه در قرآن فرموده است: (اولئك الذین امت

حن الله قلوبهم للتقوی)، یعنی دلهایی كه به تكلیفهای شاق و گرفتاریهای فكری و نقلی آزمایش فرموده و آنها را آماده ساخته است تا ایمان كامل به خدا و پیامبرش آورده و در مسیری كه او خواسته قدم بردارند، روحیه هایی كه با كمالات علمی و فضیلتهای اخلاقی نورانی شده و به سرچشمه ی معارف اولیای خدا آگاهی یافته اند و كیفیت صدور معجزات و امور فوق العاده را از ایشان دریافته و به این دلیل آنچه می گویند از گذشته و آینده، انجام می دهند و یا دستور می دهند همه را بدون تردید می پذیرند، بر خلاف برخی تاریكدلان از همراهان خود حضرت كه گاهی از دستورهایش سرپیچی می كردند و خبرهایی كه از فتنه ها و آشوبهای آینده می داد تكذیب می كردند كه وقتی این مطلب را از آنان شنید، فرمود: می گویند: علی دروغ می گوید، خدا مرگشان دهد، من به چه كسی، دروغ می بندم؟ آیا به خدا دروغ می بندم، و حال آن كه من نخستین مومن به او هستم؟ یا به پیامبرش دروغ می بندم و حال آن كه من اولین تصدیق كننده ی او می باشم؟! چنان كه در گذشته داستانش را شرح كردیم بلكه تمام آنچه از آنان صادر می شود بدون دخل و تصرف می پذیرد و اسرار الهی را كه برایش می گویند باعث شادمانی وی می شود. پس این گ

ونه اشخاص دارای سینه ای مطمئن می باشند كه اسرار الهی را در آن جای داده و از انتقال آن به كسانی كه اهلش نیستند خودداری می كنند و آن چنان عاقل و خردمند و صبور و بردبارند كه دیدن و شنیدن مطالب بسیار شگفت انگیز، كوچكترین تزلزلی در عقیده ی آنان به وجود نمی آورد، تا اسرار الهی را ضایع یا انكار كنند بلكه اگر بتوانند حقیقت آن را درك كنند مصرانه درستی آن را امضاء می كنند و آن گاه كه از درك واقعی آن فرومانند باز هم به اعتقاد آنان لطمه ای نمی خورد بلكه بطور اجمال باور دارند و حقیقت آن را هم به خداوند متعال واگذار می كنند و در جای دیگر نیز سخنی شبیه این سخنان از حضرت نقل شده است كه ترجمه ی آن چنین است: قبیله ی قریش به جستجوی سعادت بود اما به بدبختی و شقاوت دچار شد و به طلب نجات رفت ولی به هلاكت رسید وای به حالشان، مگر اینها قول خدای تعالی را نشنیدند كه می فرماید: (الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنابهم ذریتهم.) پس كی و چگونه می توان از در خانه ی ذریه ی رسول خدا به جای دیگر رفت؟ خاندان نبوت كه خداوند ساختمان وجودی آنان را بر فراز تمام بناهای عالم هستی برافراشت و آنان را سربلندترین خاندانها قرار داد و بر تمام خلق ای

شان را برگزید. اما من، آگاه باشید كه تمام ذریه پیامبر به منزله شاخه هایی هستند كه من درخت آنهایم و نیز آنان درخت پر از شاخ و برگند و من به منزله ی تنه ی آن درخت می باشم، من و رسول خدا مانند دو نور هستیم، ما پیش از آفرینش بشر و حتی قبل از آفرینش گل آدم سایه هایی در زیر عرش الهی بودیم ما اشباح و مظاهری والامقام بودیم نه اجسامی در حال رشد، همانا درك موقعیت ما امری است بسیار دشوار كه كسی به حقیقت آن، راه نیابد به جز فرشته ی مقرب درگاه ربوبی و یا پیامبری عظیم الشان و یا بنده ای كه خداوند دل وی را به ایمان آزموده باشد بنابراین موقعی كه برای شما رازی از رازهای پنهانی گشوده، و یا امری از امور غیب آشكار شد آن را به جان بپذیرید و اگر از درك حقیقت آن عاجز ماندید، مبادا آن را انكار كنید بلكه علم آن را به خود خداوند واگذار كنید تا به گمراهی دچار نشوید زیرا شما در مقامی قرار دارید كه پهنه ی آن از مابین آسمان و زمین گسترده تر است و در این قسمت از سخنان حضرت كه از جای دیگر نقل شده است: و انی من احمد بمنزله الضوء من الضوء و نیز كنا اظلالا... نامیه، به دو مطلب مهم اشاره دارد كه ذیلا ذكر می كنیم: الف- اشاره به این است: كمالاتی

كه به توسط كمالات نفسانی رسول خدا، برای نفس مقدس آن جناب حاصل شده است، شبیه ترین چیزها به اقتباس نور از نور می باشد، مثل شعله ی چراغی كه از چراغ بزرگتر و بالاتر، روشن شود. در اصطلاح قرآن و نیز اهل معنا و اولیای خدا معمول است كه نفوس پاك و علوم و معارف را به نور و روشنایی تشبیه می كنند به دلیل آن كه مشبه و مشبه به، هر دو دارای صفا هستند و هادی و رهنما می باشند. ب- با بیان این مطلب كه آن حضرت با پیامبر و ذریه طاهرینش پیش از آفرینش انسانها در زیر عرش الهی سایه هایی به صورت اشباح غیرمادی بوده اند، به وجود آنها در علم كلی الهی اشاره فرموده است، زیرا در برخی موارد از این علم كلی تعبیر به عرش الهی می شود و این كه از این انوار پاك به سایه ها تعبیر كرده و استعاره آورده به این اعتبار است كه ایشان در آن عالم مرجع خلق و ملجا و پناهگاههای آنان بوده اند، شرح این معنا به گونه ای روشنتر، در ضمن شرح خطبه ی اول كتاب بیان شده است. 7- مساله ی هفتم: بر سر مردم فریاد زد و فرمود:... سلونی قبل ان تفقدونی... الارض و تمام دانشمندان اتفاق دارند بر این كه هیچ كس از یاران پیامبر (ص) و دیگران از اهل علم و دانش غیر از علی (ع) جمله ی سلونی

را بر زبان جاری نكرد، این امر را، ابن عبدالبر در كتاب استیعاب خود ذكر كرده است و مقصود از راههای آسمان كه حضرت از راههای زمین به آنها آگاهتر است جهات راه یافتن به شناخت موقعیت اهل آسمانها و ساكنان ملا اعلا در پیشگاه حضرت ربوبی و معرفت به مقامهای جانشینان خداوند و پیامبران او در منزلهای بهشتی آنان می باشد و نیز اشاره به آن است كه روح پاك و نفس قدسی وی را از اتصال معنوی با ساكنان ملا اعلی و ارواح مقدسه ی انبیا و اولیای الهی كسب فیض كرده و بر تمام خصوصیات كرات آسمانی و افلاك جهان و نیروهای گرداننده و اداره كننده ی آن آگاهی كامل یافته و نیز امور غیبی و فتنه ها و وقایع آینده ی روزگارهای بعد برایش آشكار و روشن می باشد، پس به این دلیل آگاهی وی به این امور كاملتر از آگاهیش نسبت به راههای زمین خواهد بود، و نظیر این فرمایش در خطبه های پیش نیز گذشت كه فرمود:... پیش از آن كه مرا نیابید و از میان شما بروم، هر چه می خواهید از من بپرسید، پس به خدا سوگند كه اگر حتی از گروهی سوال كنید كه صد نفر را به گمراهی می كشاند و صد نفر را هدایت می كند همانا از جلودار و سوق دهنده ی آن، شما را آگاه خواهم كرد؟ بعضی از شارحان گفته اند: منظو

ر از راههای آسمان، احكام شرعی و فتواهای فقهی است، یعنی آگاهی من به آنها كه مسائلی الهی و آسمانی است خیلی بیشتر از اطلاع و آگاهیم از امور دنیا می باشد كه مربوط به راههای زمینی می باشد، و نظیر این قول از امام وبری نقل شده است كه می گوید: منظور حضرت از این سخن آن است كه عملش نسبت به دین گسترده تر از آگاهی وی نسبت به دنیاست. قبل ان تشغر برجلها فتنه، این جمله، اشاره به بنی امیه و قوانین خلاف حق و عدل آنان و نیز بیچارگیهایی می باشد كه در دولت ظالمانه ی آنها نصیب جامعه ی انسانی شد، و تعبیر حضرت به جمله ی بالا: پیش از آن كه فتنه پای خود را از زمین بردارد. كنایه از آن است كه برای جامعه سرپرستی باقی نخواهد ماند كه در هنگام غلبه ی ظلم و ستم بنی امیه امور را مرتب سازد و دین الهی را محافظت كند. تطا فی خطامها، این جمله را كه به عنوان استعاره آورده، صفت ناقه ای است كه مهارش رها شده و كسی آن را در دست ندارد و بدین جهت هنگام راه رفتن، بدون توجه، پا روی ریسمان مهار خود می گذارد به سر در می آید و هر كس را كه سر راهش واقع شود لگدمال می سازد، فتنه و فسادی كه حضرت برای آینده به مردم خبر می دهد نیز موقعی كه در میان جامعه رخ می دهد

همچنان نظم و ترتیب را بر هم می زند، در حالی كه قائد و رهبری وجود ندارد تا امور مردم را منظم سازد. و یذهب باحلام قومها، به قول برخی از شارحان معنای این عبارت آن است كه این فتنه و آشوب، اهل زمان خود را آن چنان بهتزده و سرگردان می كند كه هیچ گونه آرامش و ثباتی برای آنان باقی نمی ماند، و روی عقلها و خردهای آنها را پوششی ضخیم فرا می گیرد و هیچ راهی برای نجات از این سرگردانی و سلامت از این ناخوشی پیدا نمی كنند. احتمال دیگر در معنای این عبارت آن است كه این فتنه و فساد آن چنان مردم زمان خود را سبك مغز و بی خرد می سازد كه با میل و رغبت به سوی آن می شتابند و هیچ فكر نمی كنند كه این، فتنه است زیرا به آن خو گرفته اند و غفلت و بی خبری از حق و عدل، آنان را فرا گرفته است. توفیق با خداوند متعال است.


صفحه 335.